حبیب بن مظاهر در راه طایفه بنی اسد…!!!
حبیب بن مظاهر در راه طایفه بنی اسد…!!!
آسمان دیگر به روشنایی خود وجود نداشت ‌، تاریکی بر دل و روح مردم نفوذ کرده بود ،حیله گران با سرفرازی ،از انحراف راه خود دفاع می گردند ، و برای کشتن حق از هیچ حربه ای دریغ نمی کردند...!!!

اختصاصی / پایگاه خبری افق لرستان، در میان اصحاب امام حسین هیچگونه دلسردی و سستی به چشم نمی خورد ،راه رسیدن به خدا راهی بی بازگشت بود و اصحاب حسین ع کمر به همت بسته بودند ، تا در این راه رستگار شوند…!!!

در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست ،توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند …!!!

در میان یاران امام «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی ،من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم …

امام علیه السلام اجازه این کار را به او دادند …!!!

حبیب بن مظاهر شبانگاه از قافله یاران امام حسین بیرون آمد و شتابان نزد طایفه بنی اسد رفت…!!!

و به ایشان اینکونه سخن گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت، و به دشمن تسلیم نخواهند نمود . عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم …!!!

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و تو را در راه حمایت از پسر رسول خدا همراهی مینمایم …!!!

سپس رجزی حماسی خواند

قد علم القوم اذ تواکلوا
واحجم الفرسان تثاقلوا
انی شجاع بطل مقاتل
کاننی لیث عرین باسل

حقیقتا این گروه آگاهند در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، که من رزمنده ای شجاع، دلاور و جنگاورم، الحق همانند شیر بیشه ام …!!!

بعد از این سخنان مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر می رسید برخاستند ، و برای یاری امام حسین علیه السلام به حرکت در آمدند…!!!

در این میان مردی خبیث و دنیا دوست مخفیانه عمر بن سعد را آگاه ساخت که حبیب بن مظاهر با سپاهی به سوی حسین در حال حرکت هستند…!!!

عمر بن سعد پس از شنیدن این سخن هراسان شد، و مردی بنام «ازرق » را با چهارصد سوار به سویشان فرستاد…!!!

آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند…!!!

هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند، و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد ….!!!

حبیب بن مظاهر که در این راه تلاش فراوان کرده بود، با اندوهی در دل، نزد امام حسین بازگشت ،و او را از حادثه آگاه ساخت …!!!

امام علیه السلام دست خود را روی دوش وی گذاشت و با دلگرمی فرمودند: لاحول ولا قوه الا بالله…

به قلم مسعود طولابی

ادامه دارد…