روزعاشورا و صحرای محشر…!!!
روزعاشورا و صحرای محشر…!!!
در دل "حر بن یزید ریاحی" آشوبی بی سابقه و لرزه هایی بی مثال شروع شده بود ...!!!

اختصاصی / پایگاه خبری افق لرستان، نه پایش تاب رفتن داشت ،نه دلش قرار ماندن…!!!

او فراخوانده شده بود،از سوی لیلایی که مجنونش را صدا می زد ؛ “هل من ناصر ینصرنی”…!!!

آری حر همان کسی بود که به دستور عبیدالله‌بن‌زیاد تمام راه‌ها را بر امام حسین ع بست…!!!

حر تصمیم خود را گرفته بود و می خواست آزادگی را برای اینده به ارمغان بگذارد …!!!

مصمم رو به خیمه عمر بن سعد روانه شد ، سخنش را اینگونه آغاز کرد…!!!
حر :عمر تو با حسین می جنگی…؟؟؟
عمر بن سعد : آری به خدا،جنگی که در آن سرها بیفتند و دست ها بریده شوند…!!!

حر پس از شنیدن این سخن سخت در فکر فرو رفت و از لشگریان شیطان کناره گرفت…!!!

بی درنگ خود را به اصحاب امام حسین ع نزدیک نمود ،رو به ایشان سپرش را پایین کشید و گفت: جانم به فدایت یا بن رسول الله من همان هستم که نگذاشتم برگردی و در راه پا به پای تو آمدم و تو را اینجا زمین گیر کردم …!!!

به والله گمان نمی بردم که این مردم سیه روز پیشنهاد تو را یکسر نپذیرند…!!!

به خدا توبه کرده ام …!!!
آیا توبه ام پذیرفته می شود…؟

امام فرمود : بله خداوند قبول می کند ، تو به معنای اسمت آزاده هستی و در راه خدا شهید خواهی شد…!!!

امام حسین علیه السلام دستی به محاسن خود کشید و عاشقان خود را در گروهای مساوی صف آرایی نمود تا رو در روی سپاه شیطان آماده مبارزه شوند…!!!

این جنگ پایانش از ابتدا مشخص بود…!!!

جنگی نابرابر میان ظلمی بی پایان ،که در جامه جهل،قدرت، ثروت ،بر ارابه نادانی به تاختن ادامه می داد…!!!

‌نخستین تیر از کمان عمر بن سعد خارج شد، تا جنگی نابرابر شروع شود…!!!

او با برقی در چشم فریاد کشید : نزد عبیدالله بن زیاد شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم…!!!
منتظر چه هستید اینان یک لقمه برای شما هستند…!!!

(((حرمله های زمان، با قصاوت های بی پایانِ سنان ابن انس ها در مسلک شرم آور شمر بن ذی الجوشن همچون خولی های پست فطرت لحظه شماری می کردند ،تا خون پاک خوبان خدا را بر زمین بریزند ، و خود را فاتحان میدانی بدانند ،که کلید دروازهای جهنم در آن نهفته شده بود…!!!)))

باران تیر به سوی اصحاب امام حسین شدت گرفت ، بر سر هر یک از یاران امام صدها تیر روانه می شد…!!!

“دیگر زبان توان توصیف ندارد”

بی رحمی از حد می گذشت، خوی درندگی و حیوانی خود را نمایان می ساخت…!!!

انسانهایی که اشرف مخلوقات بودند ، به شیاطینی تبدیل شدند که فقط با ریختن خون پاکان آرام میگرفتند…!!!

صدای هق هق…!!!
صدای شکستن استخوان …!!! جداشدن گوشت از استخوان..!!!
زخم های بی عدد…!!!
جان هایی که بر لب می آمد…!!!
در خون غلطیدن های عاشقان…!!!
بغض های مانده در گلو …!!!

فجیع هانه ترین کشتن های کودکان ،نوجوانان و جوانان به دست بی رحم ترین و شنیع ترین مردم تاریخ …!!!

چنین تصویری را هیچ نقاشی نمی تواند ترسیم نماید…!!!

زمین به رنگ خون شده بود…!!!
سواران بی سر…
سواران بی دست…
سوار بر اسبان آغشته در خون، رقص کنان در صحرای مَحشر آواز وصال سر می دادند…!!!

به قلم مسعود طولابی