اختصاصی / پایگاه خبری افق لرستان، خوارزمی در مقتل الحسین و خیابانی در وقایع الایام نوشته اند ،در روز هشتم امام علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمین را کند ، آبی گوارا بیرون آمد به گونه ای که همه نوشیدند و مشکها را از آب گوارا پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد…!!!
عبیدالله بن زیاد در میان سپاهیان خبرچین و مخبرهای فرآوان داشت،این خبر در کوتاه ترین زمان به او مخابره شد،پس از شنیدن این اتفاق او برآشفته شد و پیکی را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او گفت : خبر به من رسیده است که ،حسین چاه آب حفر کردن است…!!!
بن زیاد از بن سعد خواست که سخت گیرانه تر عرصه را بر امام حسین و یاران تنگ و تنگ تر کند…!!!
عمر بن سعد بدونه کوچکترین تردیدی دستورات بن زیاد را به اجرا گذاشت، در این بین یکی از یاران وفادار امام حسین بنام “یزید به حصین همدانی ” از امام کسب اجازه نمود تا با عمر ملاقات و گفتگو داشته باشد، امام نیز موافقت نمود …!!!
در ملاقات ،یزید همدانی از سلام کردن با عمر بن سعد خود داری نمود ،به گونه ای که عمر بر افروخته از او پرسید: ای مرد همدانی ! چه چیز تو را از سلام کردن به من باز داشته است…؟
مگر من مسلمان نیستم؟همدانی رو به او کرد و گفت : اگر تو خود را مسلمان می پنداری ، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها داری…؟
اب فرات را حتی حیوانات این وادی می نوشند اما تو داری ان را هم از انان مضایقه می کنی…!
عرق شرم بر پیشانی عمر بن سعد نقش بسته بود ،اما قدرت طلبی هیچ راهی برای او نگذاشته بود.
یزید بن حصین باز گشت و ما جرا را به عرض امام رساند، و به او گفت: عمر بن سعد حاضر شده است در برابر حاکمی حکومت ری شما را به قتل برساند…!!!
امام حسین “عمرو بن قرظه” را نزد ابن سعد فرستاد و برای ملاقات شب هنگام او را با خبر ساخت،شب هنگام امام حسین همراه بیست نفر از یارانش و عمر ابن سعد نیز با بیست نفر همرا در محل موعود حاضر شدند…!!!
ملاقات ساعت ها به طول کشید و امام از عمر سوالاتی پرسید و عمر نیز جواب او را اینگونه میداد…!!!
امام حسین ع :عمر آیا میخواهی با منو مقاتله کنی…؟
عمر : می ترسم خانه ام را خراب کنند…!!!
امام حسین ع: من خانه ات را می سازم
عمر : می ترسم اموال و املاکم را بگیرند و مرا بدبخت کنند…!!!
امام حسین ع: من بهتر از انچه داری تو را خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم به تو می بخشم…!!!
هر سخنی امام حسین ع بیان میکرد ،عمر بن سعد هزاران هزار بهانه می تراشید، حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم تاریک خود ،پا پس نمی گزارد،از جای برخواست و رو به عمر فرمود :
وای بر تو ، تو را چه می شود …؟ خداوند جانت را در بستر بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد، به خدا سوگند ،من می دانم که از گندم عراق نخواهی خورد…!!!
ابن سعد که هیچ چیزی جز ملک ری را در سر نمی پرورانید با تمسخر پاسخ داد : جو ما را بس است…!!!
پس از این مصاحبه عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله ابن زیاد نوشت ، که حسین و یارانش را رها سازید تا به حجاز برگردد،
اما پس از مطالعه نامه توسط بن زیاد ،شمر ابن ذی الجوشن سخت بر آشفت و با هتاکی و کینه توزی نگذاشت عبیدالله بن زیاد با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند
به قلم مسعود طولابی
ادامه دارد…