دلنوشته/ اکبر بابایی مفرد : قبلا از بس بی ارزش بود «چرک کف دست» میخواندیمش، کم کم که گوش و هوشمان با درس و مشق آشنا شد و بهترین زنگ کلاسمان ورزش و بعد از آن انشا بود نمیدانستیم قیاس «علم بهتر است یا ثروت» را از همان ابتدا در گوشهای مخملیمان میخوانند و نفهمیدیم کمکم مغزمان را هم به تسخیر این جمله زیبا و حساب شده در میآورند.
آن روزها پدران و مادرانمان آنقدر که صدای ویراژ میگ و میراژ بر فراز آسمان ایران و آژیرهای زرد و قرمز را دیده و شنیده بودند و استرسهای فراوان شب و روزشان را تیره و تار کرده بود، من و شمای دههی شصتی با همان استرس در لابلای تیر و ترکش و تک و پاتک دشمن بعثی نقشهی راهمان ترسیم شده بود، شاید برای اینکه سربازی باشیم و بعدها بتوانیم در سنگر سازندگی با تکیه بر علم و دانشی که در سلول به سلول وجودمان نهادینه میشود در کنار دانشآموزانی که میخواستند آینده ساز باشند، آینده ایرانی را بسازیم که دنیا در مقابلش زانو بزند!
آن روزها علم و ثروت قرینه هم نبودند اما ما نمیدانستیم، فقط نگاهمان به زبان معلمی که از یک سیستم آموزشی خاص بیرون آمده بود دوخته میشد و ما هم طوطیوار با تکرار واژهها فکر میکردیم دنیا همین چندتا حروف الفباست و مفهوم «آ»ی کلاهدار و بیکلاه را زمانی فهمیدیم که کلاه گشادی به سرمان رفته بود و حالا میفهمیم که آنها همه یک سیاست و نقشه راه بوده است!
اما؛ سیاست اگر در جای خود قرار نگیرد یک عیب بزرگ است، عیبی که نه امسال و چند سال آینده بلکه چند دهه طول میکشد که دُم خروساش بیرون بزند، آنزمان که همه چیز در «پول» خلاصه میشود اما ذهن و اندیشهی ما از همان ابتدا برای این مفاهیم آماده و پخته نشده بود و آن را فقط «چرک کف دست» میدانستیم!
کودکی، نوجوانی و جوانیمان سپری شد و هر روز نیازمند و محتاجتر از دیروز به دنبال راهی برای فرار از وضعیت روزمره و تحمیل شده «أَمَّنْ یُجیب» میخوانیم و در نهایت شفای عاجل خود را به ادعیه و راز و نیاز مادرانی گره زدهایم که از همان ابتدا ناخودآگاه و ناخواسته ما را وارد بازی علم و ثروت کرده بودند، چه بسا شاید نه تدبیر مدیران و مدبران دول دهههای اخیر بلکه به خاطر دل پاک همان مادران دیروز باشد که به زنده ماندن در شرایط وانفسای اقتصادی توام با رکود، تورم، فقر و فلاکت و… اندکی امید داریم!
به عقیده بنده علم قطعا لازم هست اما کافی نیست، خلا هیولایی به نام پول این وسط حس میشود، پولی که همه چیز هست که نبودش فقر و فلاکت و نابودی به بار میآورد، پولی که سنگ را آب میکند، آهن سرد را گداخته و داغ میکند و اگر باشد و به موقع، به اندازه و به عدالت به ما تزریق شود همه چیز درست است و مثل ساعت کار میکند.
مفهوم «علم بهتر است یا ثروت؟» را این روزها شاید خیلیها نه در کلاس درس و سر نیمکتهای سرد و بی روح مدرسه بلکه در مواجه با شرایط اقتصادی و معیشتی جامعه درک کرده باشند، شاید درک این موضوع آسان شده که امروز «پول چرک کف دست نیست»، پول همه چیز است، با خود عمران به همراه میآورد و حتا شادی را به کانون از هم گسیخته خانوادهها برمیگرداند! همان خانوادههایی که این سالهاست زیر بار جبر روزگار، دوام و استقامت را به جان خریدهاند!